و بالاخره پرونده این وب هم برای همیشه بسته میشه!
بر نیویچی چه گذشت؟!
توی دوره امتحانا واقعا فشار و استرس زیادی داشتم بیاید بهش فکر نکنیم
.
این چند وقت از کاپل مورد علاقم فیک خوندم و واقعا ناز بودن.
پدر گرام برای کریسمس برامون درخت درست کرد و کریسمس رو همراه با خانواده کنار درخت عزیزمون گذروندیم.
بعد از اون با نیا شروع کردیم به دیدن موریارتی و...شرلیام نازمممممم.دلم براشون تنگ شده. چند روز بعد هاسپیتال پلی لیستو شروع کردیم و اوناعم خیلی دوست داشتنی بودن.
اوجو خیلی گوگولیه(دارم سعی میکنم از استیکر استفاده نکنم ولی خیلی کولنT T)
و این چند وقن گویینگ سونتینم دیدم و روحم جلا پیدا کرد. دوست جدید پیدا کردم ادیت زدم چنل زدم اکانت تویییتر زدم و...
(ادامه دارد...)
دوست دارم بنویسم از افکارم از دردام از اتفاقاتی که میوفته اما نمیتونم
دردام افکارم تمام اینا تبدیل به نخ های درازی توی سرم شدن و توی هم گره خوردن
حتی خودمم نمیدونم چرا حالم بده چرا ناراحتم به دلیل گریه میکنم بی دلیل ناراحتم و این باعث میشه اذیت بشم
انگار توی زمان متوقف شدم،تمام ادما دارن به حرکت خودشون ادامه میدن اما من هنوز توی گذشته گیر کردم
انگار توی یه سیاهچاله ای بی انتها افتادم
کاش میتونستم خود واقعیم رو پیدا کنم،انگار توی جنگلی وسیع و بی انتها گیر افتادم جنگلی که اونجا هیچکس برای کمک بهم وجود نداره و تنها ادمی که میتونه بهم کمک کنه فقط خودمم.
کاش میدونستم،کاش میتونستم
___________________________________
خیلی وقت بود درمورد احساساتم حرف نزده بودم...
تو همیشه باعث میشدی حس کنم از یه جنس دیگه ای؛ انگار اگر من و بقیه از خاک باشیم، تو از آتشی! اگر ما آتش بشیم تو آب میشی! اگر آب بشیم، تو نوری !
تو همیشه یه جور دیگه بودی ؛ عجیب غریبی، لبخندهات طعم عسل میدن و چشمهات دارچینی ان، موهات مواجن اما نه به اندازه موجهایی که با هر بار نگاه کردنت خودشون رو به صخره های قفسه سینه م میکوبیدن.
تو عجیب بودی و عجیب موندی!
- Love & Stars
bayan tools
مردم از رعد و برق میترسن، ولی من به طرز عجیبی آرامش بخش میدونمش؛ شاید چون بالاخره دنیا به پایان میرسه
حس میکنم گیر کردم ولی نمیدونم چطوری خودمو خلاص کنم، شاید به خاطر اینه که امیدوارم همه چی یهویی تموم بشه
من ناراحت نیستم اما خوشحال هم نیستم
اگر دنیا همین الانم تموم بشه واسم مهم نیست..
همه میسرشون به مرگ ختم میشه، پس چطوری بقیه انقدر خوشحالن؟
•My Liberation Notes
من فکر میکردم تا ابد بتونم ناپدید شدن آدما رو تماشا کنم.
رفتن از دنیا منو نترسوند ولی، دیگه ندیدن تو منو ترسوند.
Doomat your service•
یه صخره‌ی مشهوری تو آمریکا هست که مردم میرن خودکشی میکنن، وقتی رفتن با کسایی که بعد از پریدنشون زنده موندن مصاحبه کردن همشون گفتن: وقتی به دو سوم ارتفاعی که ازش پریدی میرسی هرچیزی که باعث شده به خاطرش خودکشی کنی دیگه اصلا برات مهم نیست
تا همین چند لحظه پیش فکر میکردن تنها راه خلاص شدن از مشکلاتشون مردنه واسه همین پریدن
ولی بعد از چند لحظه اون مشکل انگار هیچی نبوده..
• My Liberation Notes
همیشه خورشید باعث میشه بخندم وقتی به اسمون نگاه میکنم به خورشید لبخند میزنم چون اون با تمام وجودش داره میتابه تا به دنیا نور ببخشه،تا تاریکی هارو از بین ببره توهم با خورشید فرق نداری توهم مثل اونی با نورت دنیای تاریکمو روشن کردی باعث شدی حداقل یک ذره امید داشته باشم برای اینکه بتونم به زندگیم ادامه بدم.
تو باعث شدی احساس کنم سرزندم
از اونجایی که شما برای من مثل پناهگاه هستید ، من هم میخوام مثل پناهگاهِ شما باشم. نیازی نیست خودتون رو مجبور کنید تا شاد باشید ، اما با این حال ، دوست دارم هر روز حتی کمی هم که شده باعث بشم لبخند بزنید ، این چیزی هست که بابتش سخت تلاش میکنم."
_Hyunjin_
یک درصد احتمال بالقوست یا امید واهی؟
_اگه اینطور فکر کنی که من فقط یک درصد کامل دارم احتمال بالقوست اگه اینطور فکر کنی که من فقط یک درصد دارم امید واهیه.
و اما سریال قشنگمم تموم شد...
اگه منو تو ادمای عادی بودیم چجور میشد؟
_احتمالا توی یه کافه موسیقی،اهنگ میخوندم
+پس منم هر روز به اون کافه میومدم حتی اگه بارون برف بیاد بازم میام
_اون روز...تو میخوای...ازت میخواستم بریم سر قرار...اونموقع ما یه زوج میشدیم نه؟ یونگ رو تو باعث شدی که گل های سرد درونم شکوفه بزنن ازت ممنونم...من هیچ وقت فراموشت نمیکنم
[گل برفی]
مدیونید فکر کنید دارم گریه میکنم...
فقط من نیستم که زندگی سختی دارم،هرکسی داستان غم انگیزه خودشو داره هرکسی سهم مصیبت های خودشو داره...
درسته این سرنوشت ظالمانست،سرنوشت با همه ظالمه
_ویرانگر در خدمت شما حاظر است_
_هرچیزی که توی زندگی بدست اوردی به لطف چیزاییه که از دست دادی،وقتی چیزی رو بدست میاری باید یه چیزی رو هم از دست بدی...
+واسه همینم باید زمستونی باشه تا بهار بیاد،تاریکی باشه تانور بیاد،مرگ باید به خاطر زندگی وجود داشته باشه...
_ویرانگر در خدمت شما حاظر است_
_ولی روستایی ها چرا از ریش ابی میترسیدن؟
چون اون باهاشون فرق داشت،ریش ابی بود
_مگه متفاوت بودن چیزیه که باید ازش ترسید؟!
_مشکلی نیست خوب نباشی_
نمیتونم توظیح بدم چرا،فقط میدونم.یادت میاد اولین سوالی که ازت پرسیدم؟!
_آره یادمه،پرسیدی میدونی دیوانگی یعنی چی؟
دقیقا،ایندفعه قرار نیست برات قصه بگم فقط میدونم که دیوانگی یعنی نتونی درباره افکارت با دیگران ارتباط برقرار کنی. مثل این میمونه که توی یه کشور خارجی باشی،میتونی ببینی و بفهمی در اطرافت چی میگذره،اما نمیتونی بگی چی لازم داری یا کمک میخوای،چون زبانی که انها صحبت میکنند را بلد نیستی
ما هممون این رو تجربه کردیم
و همه ی ما چه بخواهیم چه نخواهیم دیوونه ایم
_ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد_
داشتم به ابی و خاکستری فکر میکردم؛
عبارتی که برای بیان غم و افسردگی شدید ازش استفاده میشه
تاحالا دقت کردی که هرچی بیشتر به عمق اقیانوس میریم،رنگ ابی کم کم خاکستری تیره میشه؟
افسردگی...افسردگی هم دقیقا همینه
با این تفاوت که این دفعه
میریم توی اعماق وجود خودمونو توی تاریکی گیر میکینم
ولی من اونارو داشتم....کسایی که توی ساحل منتظرم بودن
برای اینکه پیداشون کنم دستشونو بگیرم بیام بیرون :)
خوشحالم که وقتی بهت نیاز داشتم اسمم رو صدا زدی
و کمکم کردی به روشنایی برگردم...
____________________________________
من فکر کنم جهان دیگری باشد
برای من که نه، برای شعر هایم
وگرنه من که خنده دار میمیرم
منو تمام نا تمام عیب هایم
من فکر کنم جهان دیگری هم هست
خدا بگو جهان دیگری داری
که قطعا عشق یک وجود نامیراست
که زنده نیست در این سرای پوشالی
وگرنه من که خنده دار میمیرم
سقوطی سخت از درخت نارنگی
و یا یه آب نبات گیر کنه تو گلوم
موقع ی چرت و پرت گفتن و رندی
و تو نشسته ای به کافه ای غمگین
و فکر میکنی به معنای زندگی
“این پسر این همه تلاش کرد و ساخت
چرا باید بره به این سادگی؟!
ولی رفیق، اگر بمانی زیباست
همین که یک نفس بخوانی زیباست
معنی دوست را بدانی زیباست
معنی عشق را بدانی زیباست
میان سنگو سیم و کربن و آهن
همین که لاله را دیدی زیباست
و گرنه من که خنده دار میمیرم
ولی خب عشق یک وجود نامیراست
- مبل تنها و حسود
- پنجشنبه ۲ دی ۰۰
منوی وبلاگ
آخرین مطالب